***باده عشق***
اتل متل یه دختر اون عاشق بابا بود یه روز آفتابی چه روزای سختی بود چه لحظه ی سختی بود هنوز یادش نرفته زهرا به اون سلام کرد خاک کفش بابارو زهرا براش زبون ریخت اتل متل یه بابا اتل متل یه دختر زهرا به فکر باباس یه روز می گفت که خیلی یه روز می گفت دوست دارم می گفت برات بهترین وقت غذا که می شد گوشه ی لپ باباش "غصه نخور بابا جون هر شب وقتی بابارو حافظو ور می داره دو چشمشو می بنده فال و شاهد فال و دیشب که از خستگی تو یک باغ پر از گل یه خورده اون طرف تر بابا به آسمون رفت ندایی اومد از غیب وقتی بلند شد از خواب هی بابارو صدا کرد آی قصه قصه قصه چند سالیه که دختر نشونه ی بیعته
اتل متل به بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو می خوردن
تمومی بچه ها
دردونه ی باباش بود
هرجا که بابا میرفت
دخترش هم باهاش بود
بابا عاشق اون بود
به گفته ی رفیقاش
بابا چه مهربون بود
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترو جا گذاشتش
اون روزهای جدایی
چه سالهای بدی بود
ایام بی بابایی
اون لحظه ی رفتنش
ولی بدتر از اون بود
لحظه ی برگشتنش
نشون به اون نشونه
اون که خودش رفته بود
آوردنش به خونه
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد
سرمه ی تو چشاش کرد
هی بابارو بغل کرد
بابا فقط نگاش کرد
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش کرد
یه مرد بی ادعا
می خوان که زود بمیره
تموم خواستگارا
که بر عکس قدیما
براش دل می سوزونن
تمومی بچه ها
بابا به فکر زهرا
گاهی به فکر دیروز
گاهی تو فکر فردا
براش آرزو داره
ولی حالا دخترش
زیرش لگن می ذاره
عروسیتو ببینم
ولی حالا دخترش
می گه به پات میشینم
عروسی رو می گیرم
ولی حالا می شنوه
تا خوب نشی نمی رم
سرنگ و ور می داره
یه زرده ی تخم مرغ
توی سرنگ می ذاره
سرنگو می فشاره
برای اشک چشماش
هی بهونه میاره:
اشکم مال پیازه"
بابا با چشماش می گه
"خدا برات بسازه"
می خوابونه توی جاش
با کلی اندوه و غم
می ره سر کتاباش
راه گلوش می گیره
قسم می ده حافظو
خواجه بابام نمیره
خدا خدا می کنه
با آهی از ته دل
حافظو وا می کنه
به یک نظر می بینه
نمی خونه چرا که
هر شب جواب همینه
گرسنه خوابیده بود
نیمه ی شب چه خواب
قشنگی رو دیده بود
پر ازگل شقایق
میون رودی بزرگ
نشسته بود تو قایق
میون دشت لاله
بابا سوار اسبه
مگه میشه؟محاله
به پشت یک در رسید
با دستای مردونش
حلقه ی در رو کوبید
دروازه رو وا کنید
مهمون رسیده از راه
قصری مهیا کنید
دید که وقت اذونه
عطر گل نرگسی
پیچیده بود تو خونه
بابا چشاش بسته بود
دیگه نگاش نمیکرد
بابا چقدر خسته بود
یه دختر شکسه
که دستای ظریفش
چند ساله پینه بسه
زرنگ و ساعی شده
از اون وقتی که بابا
قطع نخاعی شده
پینه ی دست زهرا
بهترین شفاعته
نگاه گرم بابا
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |