سفارش تبلیغ
صبا ویژن























***باده عشق***

خدایا تنهایم ،گفتنی های زیادی بر دلم موج میزند،قلبی محرم ندارم که برایش بازگو کنم .غمها و دردها بر دلم انباشته میشود،ولی کسی نیست که آنها را شماره کند.مدام در آتش سوزان می سوزم،هر کس که به من نزدیک شود ، وجودش به آتش کشیده میشود.قلب شکسته و دیوانه مرا کسی تحمل نمی کند.روح سرکش و بلند پرواز مرا کسی همراهی نمی نماید.

در معرکه های سخت و خطرناک زندگی ،بی باکانه به پیش می تازم ،در دریای مرگ غوطه می خورم،در تند باد حوادث ،پیچیده و لوله می شومو همراه طوفان ها ،فراز و نشیب سرنوشت را طی می کنم و به دست قضا و قدر سپرده می شوم،ولی در این راه دراز و پر خطر همسفری ندارم.

می خواستم که انبان درد و غم خود را که ارزشمندترین سرمایه من است بر دوش بکشم و یکه وتنها سر به بیابان فنا بگذارمو به سوی سرنوشت خویش به راه افتم،خوش داشتم که سرمایه درد و غم را به خدای بزرگ عرضه کنم و از این همه افتخارات مقدس نزد او فخر بفروشم.

اوه، خدایا،مرا ببخش ،منی که مالک خود نیستم ،چگونه از مالکیت دم می زنم؟هنگامی که خودی نیستم که به حساب آیم،چرا به انبان خود دل بسته ام؟چقدر پر ادعا هستم؟چه انتظارات بی جایی دارم؟و چرا از خدای خود شرم نمی کنم؟ و چطور در دام تعلقات پوچ گرفتار آمده ام؟

خدایا مرا از خود و از همه وابستگی های به خود آزاد کن.آن قدر علو طبع به من عطا فرما ،که دیگر احتیاجی به انبان افتخار نداشته باشم.ان قدر مرا متواضع کن که برای کسب امتیازات بیش تر با خدای خود به محاسبه و تجارت بر نخیزم.آنچنان روحم را تسخیر کن که دیگر خودی در کار نباشد...

 


نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 11:36 صبح توسط یادگاری ها ( ) | |

سلام بر مفقودین و بدن های مطهرشان که همدمی جز نسیم صحرا و پناهی غیر از مادرشان حضرت زهرا(س)ندارند.

امام خمینی(ره)

عاقد دوباره گفت:وکیلم؟.....پدر نبود!

ای کاش در جهان راه و رسم سفر نبود

گفتند:که رفته گل.....نه... گلی گم...دلش گرفت

یعنی که از اجازه بابا خبر نبود

هجده بهار منتظرش بود و بر نگشت

آن فصل های سرد که بی دردسر نبود

ای کاش نامه یا خبری،عطر چفیه ای

رویای دخترانه او بیشتر نبود

عکس پدر،مقابل آیینه ،شمعدان

آن روز دور سفره ،جز چشم تر نبود

عاقد دوباره گفت:وکیلم؟...دلش شکست

یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود

او گفت:با اجازه بابا....بله...بله

مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود!

پروانه نجاتی

 


نوشته شده در شنبه 90/4/11ساعت 1:47 عصر توسط یادگاری ها ( ) | |

الهی، در شگفتم از آن که کوه میشکافد تا به معدن جواهر دست یابد  و خویش را نمی کاود تا به مخزن حقایق برسد.

الهی، روی زمینت باغ وحش شد،خرم آن که از وحشیان برست.

الهی،شکرت که بنده آزادم.

الهی،نمیگویم که ظالم نیستم، ولی شکر که از عمال ظلمه نشدم.

الهی، به حرمت سر و سامان گرفتگانت این بی  سر و پا را آواره ات کن!

الهی، ما هر چه کنیم کم است و تو هر چه دهی بسیار.

الهی ،خدا خدا گفتن مجازی ما که این همه برکت دارد، اگر به حقیقت گوییم چون خواهد بود.

الهی ،دردمند ننالد چه کند.درمان ده تا بیشتر بنالم!

الهی ،از دردم خرسندم که درمانش تویی.


نوشته شده در شنبه 90/4/4ساعت 1:38 عصر توسط یادگاری ها ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت