***باده عشق***
گفته های صادق زیبا کلام در مناظره با حسین الله کرم: شما اگر از دانشجویان من سؤال کنید که آقای زیباکلام عید نوروز را به شما تبریک میگوید یک دانشجوی من نمیگوید که اینگونه است، زیرا از نظر من عید فقط عید قربان و عید فطر خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را تا قدری التیام دهد گـوش پاره را آتـش گرفتـه گوشـه ی دامـان کوچکـش آبی نبود چاره کند ایـن شـراره را از خیمه های سوخته تا گود قتلگـاه هاجر شد و دوید به هر سو اشاره را باران تـازیانه و سیلاب سیلی، اشـک تاریـک کـرده بود نگـاه ستـاره را از حال رفت،بوتــه ی خـاری پناه شـد در خـواب دید کودکی و گاهـواره را در خواب دید رفته مدینه وتشنه نیست لب باز کرد و خوردن آبـی دوباره را ** زینــب تمام همسفـران را ردیف کـرد گم کرده بود دختر چندم...شمـاره را! "پروانه نجاتی" نام تـو بـر کتیبـه پیکـار مانـده اسـت در لا بـه لای این همه نیـزار مانده اسـت اینجـا تمـام پنجـره هـا بـا حضــور تـو فریـاد می زنند که سـردار مانـده اســت از آن طـرف تلاطـــم یـک مشــت بـوف کـور در ازدحـام نکـبـت و ادبـار مانـده اسـت اینجا چه حکمتی ست که این مشـک تشنـه نیز در انتظـار یک لـب تـب دار مانـده اســت نــام تــو در تمـامـی تـاریـخ روزگــار اسطــوره همیشــه علمـــدار مانـده اســت آنجــا ســری بـه روی دلــی آب میــشــود آرام بــاش لحظــه دیــدار مانــده اســت حضرت علی اکبر (ع) نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت علی اکبر (ع) در نبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله امام حســــین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متاثر گردید و در فراقش مرا که سوخته جانم شراره لازم نیست بیا کنار یتیمت کناره لازم نیست بیا که در دل این آسمان ظلمانی چو ماهروی تو باشد ستاره لازم نیست *** باز این چه شورش است که در خلق آدم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است **خانه خراب توام ای حضرت ارباب** آری اینجا غدیر است و تو چه می دانی غدیر چیست؟ غدیر ناله ابلیس است در جمع یارانش،آنگاه که گفت: اگر کار پیامبر به نتیجه برسد هرگز معصیت خداوند انجام نخواهد شد. غدیر تلاش اهریمن است برای به گناه کشاندن شیعیان،آنگاه که گفت: خداوندا! به عزت و جلالت قسم، گروه های هدایت یافته راهم به بقیه ملحق غدیر زمزمه شیطان است در گوش پیامبر (ص) آنگاه که گفت: ای محمد!چقدر کم اند آنانکه واقعا طبق گفته هایت با تو بیعت می کنند. کوه پرسید ز رود زیر این سقف کبود راز ماندن در چیست؟گفت در رفتن من کوه پرسید:و من؟ گفت:در ماندن تو بلبلی گفت :و من؟ خنده ای کرد و گفت:در غزلخوانی تو آه از آن آبادی که در آن کوه رود رود،مرداب شود، و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد، و نخواند دیگر، من و تو،بلبل و کوه و رودیم راز ماندن جز در خواندن من،ماندن تو رفتن یاران سفر کرده ی ما نیست بدان! اتل متل راحله دلش هزار تا راه رفت باید اینو بپرسه نشونه ی بیداریش شاید اونو نمی خواد با چشمای مریضش با دست پر تاولش با دیده ی پر از اشک آلبوم عکس بابا با دیدن اون عکسا قربون اون موقع ها از اون وقتی که بابا مامان گفته «تو نماز دیشب توی نمازش «دخترکم کجایی؟ دخترکم کجایی؟ آی قصه قصه قصه بعد شهادت او کنار اسم بابا خدایا تنهایم ،گفتنی های زیادی بر دلم موج میزند،قلبی محرم ندارم که برایش بازگو کنم .غمها و دردها بر دلم انباشته میشود،ولی کسی نیست که آنها را شماره کند.مدام در آتش سوزان می سوزم،هر کس که به من نزدیک شود ، وجودش به آتش کشیده میشود.قلب شکسته و دیوانه مرا کسی تحمل نمی کند.روح سرکش و بلند پرواز مرا کسی همراهی نمی نماید. در معرکه های سخت و خطرناک زندگی ،بی باکانه به پیش می تازم ،در دریای مرگ غوطه می خورم،در تند باد حوادث ،پیچیده و لوله می شومو همراه طوفان ها ،فراز و نشیب سرنوشت را طی می کنم و به دست قضا و قدر سپرده می شوم،ولی در این راه دراز و پر خطر همسفری ندارم. می خواستم که انبان درد و غم خود را که ارزشمندترین سرمایه من است بر دوش بکشم و یکه وتنها سر به بیابان فنا بگذارمو به سوی سرنوشت خویش به راه افتم،خوش داشتم که سرمایه درد و غم را به خدای بزرگ عرضه کنم و از این همه افتخارات مقدس نزد او فخر بفروشم. اوه، خدایا،مرا ببخش ،منی که مالک خود نیستم ،چگونه از مالکیت دم می زنم؟هنگامی که خودی نیستم که به حساب آیم،چرا به انبان خود دل بسته ام؟چقدر پر ادعا هستم؟چه انتظارات بی جایی دارم؟و چرا از خدای خود شرم نمی کنم؟ و چطور در دام تعلقات پوچ گرفتار آمده ام؟ خدایا مرا از خود و از همه وابستگی های به خود آزاد کن.آن قدر علو طبع به من عطا فرما ،که دیگر احتیاجی به انبان افتخار نداشته باشم.ان قدر مرا متواضع کن که برای کسب امتیازات بیش تر با خدای خود به محاسبه و تجارت بر نخیزم.آنچنان روحم را تسخیر کن که دیگر خودی در کار نباشد...
است، دو عیدی که رسولالله بزرگ دانسته است، شما به صورت تیغانداخته من نگاه نکنید من یک موی محمدبن عبدالله را به صد تا کوروش، داریوش، خشایار، تخت جمشید و ایران و گذشته آن نمیدهم...
شهدای معروفه نیز آمده است: «السلام علیک یا اول قتیل من نسل خیر سلیل».
به هلاکت رسانید و سر انجام ممر بن منقذ عبدی بر فرق مبارکش ضربتی زد و او
را به شدت زخمی نمود.آنگاه سایر دشمنان، جرات و جسارت پیدا کرده و به آن
حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه ها نمودند و مظلومانه
به شهادتش رسانیدند.
فراوان گریست و هنگامی که سر خونین اش را در بغل گرفت،فرمود:«ولدی علی علی
الدنیا بعدک العفا» فرزندم علی،دیگر بعد تو،اف به این دنیا...
خواهم کرد.
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت بگیر
از پدرت فاصله؟
بابا خسته ی کاره؟
مامان چرا اینو گفت؟
بابا دوسش نداره؟
«اگه خسته کاره
پس چرا بعضی وقتا
تا نیمه شب بیداره؟»
سرفه های بلنده
شش ماه پیش تا حالا
بغض میکنه، می خنده
اگه دوسش نداره
پس چرا روی تختش
عکس اونو می ذاره؟
عکسو نگاه میکنه
قربون قدش می ره
بابا، بابا میکنه
آلبومی رو که داره
از کنار پنجره
ور می داره می آره
آلبومو وا می کنه
رفیقای جبهه رو
همش صدا می کنه
پر از عکس دوستاشه
عکسی هم از راحله
تو بغل باباشه
زنده میشه،می میره
با یاد اون قدیما
بابا زبون می گیره
قربون اون صفاتون
دست منم بگیرین
دلم تنگه براتون
دچار این مرض شد
مامان چقدر پیر شده
بابا چقدر عوض شد
برا بابات دعا کن
دستاتو بالا ببر
تقاضای شفا کن»
واسه بابا دعا کرد
دستاشو بالا برد و
تقاضای شفا کرد
نمازش چون تموم شد
دعا به آخر رسید
صدای گریه های
مامان تو خونه پیچید!
عمر بابا سر اومد
وقت یتیم داری و
غربت مادر اومد
بابات شفا گرفته
رفیقاشو دیده و
ما رو گذاشته رفته»
یه دستمال نشسه
خون سرفه ی بابا
رو این پارچه نشسته
پارچه مال راحله است
دختری که در پی
شکست یک فاصله است
زایر کربلایی
یه چیز دیگه م نوشتن
شهید شیمیایی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |