***باده عشق***
اتل متل راحله دلش هزار تا راه رفت باید اینو بپرسه نشونه ی بیداریش شاید اونو نمی خواد با چشمای مریضش با دست پر تاولش با دیده ی پر از اشک آلبوم عکس بابا با دیدن اون عکسا قربون اون موقع ها از اون وقتی که بابا مامان گفته «تو نماز دیشب توی نمازش «دخترکم کجایی؟ دخترکم کجایی؟ آی قصه قصه قصه بعد شهادت او کنار اسم بابا
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت بگیر
از پدرت فاصله؟
بابا خسته ی کاره؟
مامان چرا اینو گفت؟
بابا دوسش نداره؟
«اگه خسته کاره
پس چرا بعضی وقتا
تا نیمه شب بیداره؟»
سرفه های بلنده
شش ماه پیش تا حالا
بغض میکنه، می خنده
اگه دوسش نداره
پس چرا روی تختش
عکس اونو می ذاره؟
عکسو نگاه میکنه
قربون قدش می ره
بابا، بابا میکنه
آلبومی رو که داره
از کنار پنجره
ور می داره می آره
آلبومو وا می کنه
رفیقای جبهه رو
همش صدا می کنه
پر از عکس دوستاشه
عکسی هم از راحله
تو بغل باباشه
زنده میشه،می میره
با یاد اون قدیما
بابا زبون می گیره
قربون اون صفاتون
دست منم بگیرین
دلم تنگه براتون
دچار این مرض شد
مامان چقدر پیر شده
بابا چقدر عوض شد
برا بابات دعا کن
دستاتو بالا ببر
تقاضای شفا کن»
واسه بابا دعا کرد
دستاشو بالا برد و
تقاضای شفا کرد
نمازش چون تموم شد
دعا به آخر رسید
صدای گریه های
مامان تو خونه پیچید!
عمر بابا سر اومد
وقت یتیم داری و
غربت مادر اومد
بابات شفا گرفته
رفیقاشو دیده و
ما رو گذاشته رفته»
یه دستمال نشسه
خون سرفه ی بابا
رو این پارچه نشسته
پارچه مال راحله است
دختری که در پی
شکست یک فاصله است
زایر کربلایی
یه چیز دیگه م نوشتن
شهید شیمیایی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |