سفارش تبلیغ
صبا ویژن























***باده عشق***

 

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

جمجمک برگ خزون

مادرم زینب خاتون

قامتش عین کمون

از کمون خمیده تر

روز به روز تکیده تر

غصه دار غصه دار

بی قرار بی قرار

میگه مرتضی میاد

میگه مرتضی میاد

میگه مرتضی میاد


 

 

جمجمک برگ خزون

بی بی جون واقا جون

جفتشون وقت اذون

دستو بالا میبرن

از بابا بی خبرن

هی میگن خدا خدا

پس چی شد بچه ما؟

کی خبر ازش میاد؟

کی خبر ازش میاد؟

کی خبر ازش میاد؟


 

 

جمجمک برگ خزون

بابا جونش بابا جون

سرو صورت پر ز خون

توی کربلای پنج

خاک شده عین یه گنج

گوله خورده تو سرش

توی خاک سنگرش

رفته دیگه نمیاد

پسرش بابا میخواد

پسرش بابا میخواد


 

 جمجمک برگ خزون

یه پلاک و یه استخون

از تو خاک اومد بیرون

دو کیلو کل بدن

به مامان نشون دادن

مامانم جیغ زدش

بابا رو بغل زدش

هی زدش ناله و داد

راضی ام هرچی بخواد

راضی ام هرچی بخواد


 

 جمجمک برگ خزون

آدما پیرو جوون

دلشون یه اسمون

تو سر و سینه زدن

دست به دست هم دادن

تا مشایعت کنن

همه بیعت بکنن

یا علی قلب تو شاد

ما مرید و تو مراد

ما مرید و تو مراد

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/15ساعت 4:16 عصر توسط یادگاری ها ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت