• وبلاگ : ***باده عشق***
  • يادداشت : ...
  • نظرات : 11 خصوصي ، 4 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    +

    انتهاي زندگي!

    مرد کشاورزي که خيلي شاد بود و از هيچ ناملايمت زندگي شکايتي نداشت در ديار شيوانا زندگي مي‌كرد. هميشه بر لب‌هايش خنده بود و در حرکاتش شادي و نشاط موج مي‌زد. اين مرد همسايه‌اي داشت که دامپروري مي‌کرد. او برعکس مرد کشاورز هميشه شاد نبود و شبانه‌روز کار مي‌کرد تا بتواند پول و سرمايه بيشتري به دست آورد. روزي مرد دامدار شيوانا را در بازار ديد و صحبت را به همسايه شادش کشاند و گفت: "اين مرد کشاورز اعصاب مرا به هم ريخته است. وضع زندگي‌اش زياد هم جالب نيست و فقط بخور و نميري به دست مي‌آورد، اما حتي يک لحظه هم نشده که خنده و استراحت و تفريح از يادش برود. غروب‌ها زن و بچه‌هايش را مي‌آورد به مزرعه و تا پاسي از شب به بازي و خوشي مي‌پردازد. هر کس هم که به او مي‌رسد يا بايد مانند او شاد و بانشاط شود و يا اين‌که از او فاصله بگيرد. خلاصه اين همسايه به جاي اين‌که بيشتر کار کند و سرمايه بيشتري به دست آورد سال‌هاي جواني را به خوشي و شادي بي‌فايده سپري مي‌کند."
    شيوانا از مرد دامدار پرسيد: "تو چرا اين همه کار مي‌کني؟"
    دامدار پاسخ داد: "معلوم است. من به فکر آينده خودم و زن و بچه‌ام هستم. مي‌خواهم تا مي‌توانم پول و ثروت جمع کنم. بعد دام‌هاي بيشتري بخرم و براي تغذيه اين دام‌ها مزارع بيشتري هم فراهم کنم. بعد مي‌خواهم به روستاها و دهکده‌هاي ديگر دام بفروشم و از اين راه در آن روستاها هم براي خودم مزرعه و دامداري بسازم."
    شيوانا گفت: "آخر اين همه تلاش قرار است چه بشود؟"
    دامدار گفت: "خوب آخر اين مسير وقتي پير شدم کم‌کم کارهايم را سبک‌تر مي‌کنم تا بيشتر با بچه‌ها و همسرم باشم. البته قبول دارم که تا آن موقع بچه‌هايم بزرگ شده‌اند و سر زندگي خودشان رفته‌اند و همسرم پير و از کارافتاده شده، اما به هر حال ايام پيري سعي مي‌کنم بيشتر کنار خانواده‌ام باشم. قصد دارم يک مزرعه خصوصي براي خودم مهيا کنم که از وسط آن نهري زيبا روان باشد و غروب‌ها با همسر و فرزندان و نوه‌هايم کنار نهر بنشينيم و خاطره خوب تعريف کنيم و از زندگي لذت ببريم و خلاصه انتهاي زندگي از آن استفاده کنيم و شاد باشيم."
    شيوانا با لبخند گفت: "چيزي که تو در انتهاي زندگي با قرباني کردن جواني همسرت و بدون پدر بزرگ شدن فرزندانت و به زحمت انداختن و سخت‌گيري بيش از حد خود در ايام جواني و ميان‌سالي مي‌خواهي به آن برسي، اين همسايه مزرعه‌دار تو همين الان که همسرش جوان است و بچه‌هايش نياز به حضور پدر دارند و خودش نيازمند استراحت و آرامش است دارد تجربه مي‌کند. چيزي که تو آخر سر مي‌خواهي به آن برسي او همين الان رسيده و در حال استفاده است. آخرين منزل اميد تو اقامتگاه همين الان اوست. پس او سال‌ها از تو جلوتر است و تو بايد از اين بابت او را تحسين کني."